معمای نیمه شب (ردپایی از شیطان؟؟؟)
آن چه موجودی بود که می توانست از دیوارهای سنگی بگذرد...از کومه های علف خشک به ارتفاع 600 متر بپرد، ویا از رودخانه ای به پهنای دو مایل عبور کند؟!آن موجود پرنده بود؟! درنده بود؟!....یا اینکه خود شیطان بود؟
تا به امروز کسی نمی داند،ولی آن موجودی که آن کار های انجام نشدنی را انجام داد ، یک قرن پیش آثار پایش را در شهر های استان دیوان شایر واقع در جنوب انگلستان به جای گذاشت.
در شب پنجشنبه فوریه سال 1885 کمی قبل از ساعت 8 شب بود که برف در منطقه دیوان شایر شروع به باریدن نمود.در ساعت 6 روز بعد هنری پیلک که صاحب مغازه ی در شهرک تاپشام بود،از خانه اش بیرون آمد و قدری مکث کرد تا منظره پر برف اطراف را نظلره کند...در این موقع بود که یک رشته پا را در حیاط محصور خود مشاهده کرد.
هر جای پا به شکل U بود، درست مثل اینکه نعل اسب یا خر آنرا ایجاد کرده باشد.هنری پیلک اخم کرد. جای پاها یا جای سم ها همه در یک خط بودند و یکی جلو تر از دیگری قرار داشت.
هیچ انسان یا حیوانی نمی توانست آنگونه راه برود، مثل این بود که روی یک طناب راه رفته باشند. آقای پیلک آدم کنجکاوی نبود، پس شانه هایش را بالا انداخت و به مغازه ی نانوایی اش رفت و کارهای روزمره اش را شروع کرد... ولی یک ساعت بعد تمام شهر به جنب وجوش افتاده بود!
سایر اهالی تاپشام هم رد پاها را کشف کرده بودند و مشتاقانه در تلاش بودند که صاحب آن ردپا هاست، پیدا کنند.
در آغاز این امر جنبه ی تفریحی داشت، ولی هرچه جستجو طولانی تر می شد، احساس ناراحتی جویندگان هم شدت می یافت. آنها فکر می کردند که آن موجودی که طی شب گذشتهاز شهر آنها بازدید کرده است، می بایست از نیرو های مافوق طبیعی برخوردار بوده باشد. در برخی نقاط ردپاها از بالای از بالای دیوارهای سه و نیم متری باغها نیز می گذشت...ردپاها تا پای دیوار کشیده شده بود و از سوی دیگر آن ادامه می یافت...انگار که دیواری در مقابلش وجود نداشته باشد!.
آیا آن موجود از روی دیوار پریده بود؟ امکان نداشت! چون عمق ردپا ها در برف اصلا تغییر نمی کرد. اندازه ی آنها هم ثابت بود: یازده سانتی متر طول و هفت سانتی متر عرض داشت و بلا استثنا بیست سانتی متر هماز یکدیگر فاصله داشتند... بعلاوه ردپا ها ز تک تک خانه های شهر عبور کرده بود. آیا آن موجود ناشناخته مشغول علامتگذاری بود؟!
این معما فقط منحصر به تاپشام نبود و همان ردپا ها در شهرک توتنز در جنوب استان هم دیده شده و مایه تعجب ساکنان شهر شده بود.
فاصله بین تاپشام تا توتنز حدود 96 مایل به خط مستقیم است. طوفان برف نیمه شب متوقف شده بود و ششساعت پس از آن هنری پیلک ردپا ها را کشف کرده بود. در طی آن شش ساعت چه موجودی می توانست در مسیر زیگزاک، خود را به نقاطی که نود و شش مایل از هم دور بودند برساند؟!
ردپاها در قبرستان ها، دربالای واگن های قطار، در روی سقف ها،در ساحل دریا،در جنگل ها، بازارها و در بالا کومه های علف خشک به ارتفاع ششصد متر نیز دیده می شد که در کنار رودخانه اکس به پهنای دو مایل امتداد پیدا می کرد و از نقطه ی مقابل پان می گذشت.
در همه جا ردپاها ی نعل اسب شکل یکسان بودند... .
در هیچ جایی اثری که حاکی ازاستراحت موجود باشد، به چشم نمی خورد. دیری نگذشت که کنجکاوی و تفریح جای خود را به ترس و اضطراب داد و خرافات وگفته های عجیبی در بین مردم شایع شد.
وقتی برف ها ذوب شدند، جای پاها به یک نعل شکافته شباهت پیدا کردند... غیر قابل باور بود مگر آن موجود چند تن وزن داشته است؟! .... چه کسی بجز شیطان می توانست این ردپا ها را از خود بجا بگذارد؟ زن ها و بچه ها خود را در خانه ها مخفی می کردند و در و پنجره ها را چفت می زدند. مردان سگ های خود رابرداشته و مسلح به اسلحه ی گرم و چماق و چنگک عبوسانه به جستجو در بیرون شهر ادامه می دادند.
البته در ظاهر کسی نمی دانست که در صورت به دام انداختن شیطان باید چگونه او را دستگیر کند؟... ولی این رویداد هرگز رخ نداد. آن موجود هرچه که بود،بدون اینکه دیده شود، از آن منطقه دور شد ودیگر هرگز بازنگشت.
در روز های بعد برف زیادی بارید،ولی دیگر آن ردپا ها ظاهر نشدند... اما برای هفته ها پس از آن شب مردان با خود سلاح حمل می کردند و از کوره راهها اجتناب می ورزیدند.
روزنامه لاندن تایمز و سایر جراید مقالات متعددی پیرامون رد پاها ی عجیب منتشر ساختند.
ادعا می شدکه آن ردپا ها توسط موش های عظیم الجثه ، خرگوش های بزرگ،پرندگان،وزغ ها و حتی کانگرو ها ایجاد شده باشد.
ولیث هیچ یک از این تفاسیر با حقایق منطبق نبود... هزاران جای پا در یک مسیر مستقیم و به اندازه های دقیق که در سکوت مطلق و به طور خستگی ناپذیری- با سرعتی ثابت – از هر مانعی می گذشتند.
مردان و زنانی که شاهد این ماجرا بودند دیگر در میان ما نیستند... ولی هنوز سوالات بی پاسخ فراوانی وجود دارد. آن موجود شبانه از کجا می آمد و به کجا می رفت؟؟؟ .... و اینکه چه زمانی دوباره باز خواهد گشت؟؟؟....
شما هم می توانید حدس های خود را درباره ی این واقعه در قسمت نظرات این مطلب درج کنید.
منبع: کتاب عجیب ... ولی واقعی! گزارش شاهرخ فرزاد
این تصویر خروسی که می بینید سر ندارد نه سر کاری است، نه چیستان است و نه کار فتوشاپ است. قضیه از این قرار است که مایک خروسی است که ابتدا قرار بوده کشته و خورده شود اما فردای روزی که سرش را قطع می کنند، او را زنده پیدا می کنند! به همین دلیل صاحب آن تصمیم می گیرد آنرا نکشد! به گزارش مهر، مایک بدون سر زندگی جدید خود را شروع می کند و کلی مشهور می شود. صاحب سابقا بی رحم آن هم برای آب و غذا دادن به او از قطره چکان استفاده می کند.
دلیل علمی اش هم این بود که قسمتی از مغز او هنوز سر جایش قرار داشت به همین دلیل می توانست اعمال حیاتی را را انجام دهد. خونریزی مایک به خاطر اینکه رگ اصلی گردنش قطع نشده
و به دلیل خشک شدن محل قطع شدگی، متوقف شده است. البته مایک زنده نمانده، چونبعد از 18 ماه زندگی یک شب دچار حالت خفگی می شود و قبل از اینکه صاحبش راه گلویش را باز کند، می میرد.
كشف لاشه يك هيولاي عجيب و غريب دريايي در سواحل نيويورك تعجب دانشمندان را به دنبال داشته است. لاشه اين موجود ترسناک و عجيب ماه گذشته در سواحل نيويورك پيدا شد.
اين حيوان بدني بدون مو و پوستي چرم مانند با دندانهايي تيز و چيزي شبيه يك منقار دارد.
با نگاهی عمیق به این موضوع خواهیم دید که در ٢۵٠٠ سال پیش ما نمونه ای از این هیولا را در تخت جمشید داشته ایم و مجسمه ای بزرگ از آن در تخت جمشید وجود دارد.
از نظر شباهتی که بسیار شباهت به این موجود کشف شده دارد هم از نظر منقار و هم از نظر دستهای این موجود.
آیا این موجود در ایران بوده؟
چرا در تخت جمشید چنین مجسمه ای وجود دارد؟
شاهان هخامنشی تمایلی برای نصب این مجسمه در داخل تالارهای اصلی کاخ نداشتند.
"سگشیر"جانوری که امریکا برای کاربرد پلیسی و نظامی خلق کرده
یک کارشناس شهر سازی وتاریخ از آلمان، گمانه زنی خبر روزگذشته در باره آن حیوان عجیب و مجسمه های تخت جمشید را تائید می کند.
این موجود در سواحل montauk ,newyork پیدا شده و براستی شباهت قابل توجهی به پیکره های سرستون های تخت جمشید دارد. فقط به این نکته توجه کنید که در شمال شرقی محل پیدا شدن این موجود، جزایری بنام plum island هست که مکانی فوق سری
نظامی امریکاست. بنا بر شنیده ها، در این مکان کنترل شده انواع آزمایشات ژنتیکی روی موجودات مختلف انجام میگیرد و با دستکاری ژنتیکی موجوداتی خلق می شوند که می توانند کاربرد نظامی داشته باشند. از جمله "سگشیر" که توانائی های چند حیوان قدرتمند را دارد. مثلا فکی مانند عقاب، دندانها و پنجه هائی مانند شیر و از همه مهم تر، توانائی های مغزی و آموزشی در حد یک سگ آموزش دیده برای جنگ ها و نبرد های شهری.

صدای ارواح
روزانه موارد زیادی از وقایع عجیب در جهان رخ می دهد که با بررسی مجموعه ای از آنها می توان به نتایج خارق العاده و البته جذابی دست یافت. این نتایج ما را به عالم ناشناخته ها هدایت می کند.

در اواسط دهه 1980 محققی به نام «کلاس اسچربر» یکی از کانال های برفکی تلوزیون را انتخاب کرد و دوربین فیلمبرداری را جلو آن گذاشت و به ظبط برفک ها پرداخت. پس از ظبط،تصاویر برفکی را در ویدئو گذاشت و تماشا کرد. خیلی عجیب بود، در تصاویر برفکی، تصاویری از دخترش «کارین» که به تازگی فوت کرده بود، به صورتی مه آلود ظبط شده بود، تصاویر مثل ابر به تدریج ظاهر می شدند. او توانست علاوه بر دخترش سایر اعضای درگذشته خانواده اش را هم ببیند.
اگر چه چنین رویدادی عجیب و تا حدی باورنکردنی به نظر می رسید، ولی این تجربه تنها گزارش ارائه شده از این دست نیست.

نوار خالی کاست
«کارول» رژیم لاغری داشت و به همراه رژیم غذایی، نوار کاستی را هم گوش می داد. یک طرف نوار خالی بود. او یک بار برای آنکه طرف خالی نوار را گذاشت تا صدای محیط اطراف را ظبط کند. بعد از آنکه چند دقیقه از ظبط صداها گذشت، نوار را از اول گذاشت تا ببیند چه چیزی ظبط کرده است. صدای عجیب و غریب به گوشش رسید. خیلی برایش عجیب بود. مجددا به ظبط صدا مشغول شد و گوش داد. صدایی می گفت:«من دوستت دارم! آیا تو هم مرا دوست داری؟» این اولین تجربه «کارول»در زمینه صدای الکترونیکی بود.
یک تجربه در آزمایشگاه
«دیویدس» برای اولین بار در آگوست سال 2001 ساعت 30/9 دقیقه به ظبط صدا مشغول شد. چیز خاصی ظبط نکرده بود. مجددا ساعت 30/11 دقیقه به ظبط صدا مشغول شد و هنگام ظبط صدا سوالی را پشت سر هم تکرار کرد:«آیا کسی هست که دوست داشته باشد با من صحبت کند؟» او هنگامی که به صداهای ظبط شده گوش داد، صدایی شنید که می گفت:«آیا کسی پاسخ می دهد؟» مو به تن «دیویدس» راست شده بود. او مجددا ساعت 15/5 دقیقه به ظبط صدا پرداخت. هنگامی که صداهای ظبط شده را گوش می داد، صدایی می گفت:«وقت ندارم.»